از دیدگاه بومی، «هویت» یک برساخت صرفا اعتباری نیست و وابسته به یک سلسله از حقایق است؛ بااینوجود اما فرآیند شکلگیری هویت، از مسیر «آگاهی» و «اراده»ی فردی و اجتماعی انسانها میگذرد. وقتی در تعارض هویت «ملی» و «امتی» و امکان جمع اینها گفتوگو میشود، باید دقت کرد که ما صرفا در مورد باطن حقایق صحبت نمیکنیم؛ بلکه به «فرآیند»ی که منجر به هویت میشود هم میپردازیم.
هم افراد و هم جمعها، در نتیجۀ اراده و تلاشی که بهکار میبرند، با سطحی از حقایق ارتباط برقرار میکنند و طی فرآیندی، این حقایق برایشان به هویت تبدیل میشود. هرچند بسته به اینکه چه فرآیندی طی شود و چه تلاش و ارادهای صورت گیرد، نتیجه میتواند متفاوت باشد؛ در عین اینکه حقایق در جای خودشان استوار هستند.
مفهوم ملیت به معنای مدرنش، ناشی از تصمیم استعمار برای صورتبندی متفاوت کشورهاست و به یکی از این فرآیندها اشاره دارد؛ به این معنا که قدرتی در راستای منافع خودش، میتواند مجموعهای از مسلمانان با نام «امت» را به تکههای مختلفی تقسیم کند و هویتهای خرد را جوری شکل دهد که برآیندشان نتواند به یک «کل» بینجامد. اما تنها مسیر، این مسیر ساختهوپرداختۀ استعمار نیست. در تفکر اسلام ناب، ما با مفاهیم عمیقی مانند «فطرت»، «توحید» و «اسلام» روبرو هستیم که خودشان منبع قدرت و حرکت هستند. اگر انسانی یا انسانهایی به سوی این حقایق حرکت کنند، میشود آنها را به عناصر هویتی خود تبدیل کنند.
فرمایش رهبری [که حاج قاسم را ملیترین و امتیترین چهره میشمارند] به هر دو وجه پیشگفته اشاره دارد؛ اینکه فرآیندی از طرف استعمار جریان دارد که میخواهد این هویتها را در تعارض با هم تشدید کند؛ اما در عین حال، این تنها احتمال نیست؛ در فضایی که رسانههای عمومی دنیا در بستر اول، دارند در تعارضات میدمند، شهادت حاج قاسم حداقل این امکان را مطرح کرد که حالت دیگری هم وجود دارد.
بازنمایی شخصیت حاج قاسم و پدیدۀ شهادت و تشییع ایشان و تأکید بر لایههای عمیقتر هویتی، نشان میدهد که هم فرد و هم جامعه اگر آن فرآیند را طی کند و به لایههای عمیقتری از معارف دست یابد، حتی همین تکثر و تعارض جعلی ساختۀ دست استعمار نیز قابلیت به وحدت رسیدن را دارد.